سلام
تنها چيزي که در حال حاضر به ذهنم ميرسه اينه
اي خدا!
من از شراب چشم تو گر مست ميشدم
فارغ از اين جهان و هرچه در او هست ميشدم
يه وقتهايي که زيادي تو دنياي هفت رنگ بي ارزشمون غرق ميشيم
يهو يه تلنگر تو مايه هاي يه لگد محکم مي خوره تو سرمون تا بعضي چيزهارو فراموش نکنيم
يه مستندي ميديدم از کار بچه هاي دانشجو تو اردوهاي جهادي
تا دو سه روز نتونستم بدون بغض غذا بخورم
بغضي که از غفلت خودم بود
از اين دست آدمها تو جامعه ما كم نيستن
شما نگران فراموش شدن اسم همت و حاج احمد متوسليان هستي
و من نگران اينكه نكنه غم نان خدا رو از يادها ببره
دلم رو سوزوندي با اين پستت
يه مدت زد به سرم جذب همين اردوها بشم
هرچي گشتم اثري از آثارشون پيدا نكردم
تا كسي بهتون سر نزنه بهش سر نميزنين نه؟