سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ماجراهای من ودانشگاه(2) - ****رو کن به سوی آسمان****

   

دوستای عزیزم سلام
ببخشید یه مدتی دیر شد آخه تو دانشگاه فرصت آپ کردن نیست و باید بمونم آخر هفته که میام شهر خودمون...
یه پیشنهاد: اونایی که پست ماجراهای من ودانشگاه(1) رو نخوندن اول اونو بخونن بعد اینو، ایضاً کسایی که خوندن!!!!
نمیدونم دانشجویی یا نه، اما مطمئنم شنیدی که تو دانشگاه یه جوی وجود داره که همه با هم راحتن (از جمله دانشجو با استاد، استاد با مدیر گروه، دانشجو با رئیس دانشکده، استاد با رئیس دانشگاه، دانشجو با دانشجو اعم از دختر با دختر، پسر با پسر ویا حتی ضربدری!!!!!)
خب حالا اصل ماجرا...
جونم براتون بگه که ما درس زبان عمومی‏مون افتاده با یه استاده خانمی با یه اوضاعی که اصلاً بیا و حالشو ببر!!!
فی یوم الاول کلما هی دخل فی الصف نحن قال لانفسنا؛ گلی به جمال دانشجوا، فکلش به بیرون که هیچ، آرایشش هم هیچ، مانتوی کوتاهش هم هیچ ولی شلوارش خداییش خیلی تنگه!!!
روز اول گفت که باید گروه بندی بشین. اونهایی که همدیگه رو میشناختن با هم گروه تشکیل دادن و هفت هشت نفری هم سرشون موند بی گروه!! خود استاد افراد باقیمونده رو دو گروه چهارتایی کرد که هرکدومش دوپسر با دودختر!!
یکی از بچه‏های مذهبی که از گروهش ناراضی بود گفت استاد این چه کاریه؟! دخترا یه گروه و پسرا هم یه گروه...
استاد با خنده جواب داد: چه عیبی داره؟ بالاخره باید از یه جایی شروع کنید دیگه!!!!!!!
جو این کلاس دیگه خیلی آزاد ایضاً هرکی هرکی شده بطوریکه اصلاً در چارچوب وصف نمیگنجه نگنجیدنی!!!!!
این باصطلاح استاد ما یک فروند(!) خواهر جوونه که با همه دختر و پسرا احساس نزدیکی که چه عرض کنم احساس ... میکنه!!
حالا این به کنار، یه اخلاقی داره که خیلی بامزه‏اس، مثلاً وقتی خنده‏اش میگیره نمیتونه خودشو تا سه الی پنج دقیقه کنترل کنه و بامزه‏تر اینکه برای کوچکترین چیزی هم خنده‏اش میگیره و تو خود تصور کن اوضاع کلاس ما را در خفایای خاطر خویش و بگری و ضجه بزن بر احوال ما باصطلاح دانشجویان باصطلاح قشر فرهنگی جامعه بالشدة!!!!!
فی واحد مرة هذه استاذةنا اومد سر کلاس و گفت که یه نماینده باید برای کلاستون تعیین کنید که یه دفعه کلاس شلوغ شد و یکی داد میزد ما نماینده نمیخوایم، یکی دادتر(؟!) میزد هرکی نماینده خودشو و... (بی ادبی نباشه) والخلاصه کلاسنا تبدل بالطویلة فی آناً!!!
استاد گفت نه، باید یه نماینده داشته باشید که شمارشو به من بده تا اگه کار ضروری پیش اومد.(مگه یه معلم چه کار ضروری میتونه با دانشجوش داشته باش؟)!!
در همین حال سیل خروشان جمعیت مشتاق به طرفش جوری روانه شد که من فکر کردم احمدی نژاد اومده! بطوریکه در یک فضای یک‏و نیم متر در یک‏و نیم متر حدود بیست الی سی‏ راس!(واحد شمارش اراذل!!) از پسرای کلاس در حال رقابت برای شماره دادن به ایشون بودن!!!!
البته تقصیر خودش بود، آخه وقتی میگفت یکی شمارشو به من بده همش نیگاه به پسرای کلاس میکرد و هی لا احساسٌ بالخجالة و الحیا اصلاً!!
به نظر من به احتمال زیاد مجرده!!
هنوز یه ماه از سال تحصیلی نگذشته کلاسش جوری تو دانشکده معروف شده که تعداد مهمانهای کلاس از خودمون بیشتر شده!(ایول استقبال!!) البته استاد هم نامردی نمیکنه و در مهمون نوازی هیچی کم نمیذاره، یکی دو جلسه‏اس استاد گفته مهمونای کلاس ردیفای جلو بشینن و ما ته کلاس!! خب حق هم داره آخه اونا تیکه‏های بامزه‏تری بلدکلاس ما هم یه چیزی تو همین مایه هاست!!ن!!!
البته چون من ذاتاً آدم خوش بینی هستم این استقبال کم نظیر در تاریخ رو به حساب تشنه علم بودن بچه‏ها میذارم!!!
یه بار استاد مزبور اومد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن، بعد ربع ساعت که میخواست از صندلیش بلند شه متوجه شد که آخ...
این اراذل کلاس صندلیشو قبل از کلاس براش با تخته پاک کن تمیز کردن!! و یک اوضاع ناجوری بوجود اومده بود که مپرس!...
از شانس بد اون روز هم ایشون مانتو که چه عرض کنم تیشرت  مشکی پوشیده بودن و خودت دیگه تا آخرشو برو!!!
تا از رو صندلی بلند شد و دید که چه اوضاعیه گفت اُه اُه اُه...
یه دفعه صدای کشدار بچه ها بلند شد که یکی داد میزد اُه اُه اُه، یکی میگفت اُاُاُاُاُه، یک میگفت اُه مای گاد!! و ...
لازم به ذکره که ما در دوران ابتدایی هم جرئت همچین کارایی رو نداشتیم... خدا خودش به خیر بگذرونه!
خلاصه ایشون یکی از بهترین اساتید دانشگاه ما هستن، البته این رو من نمیگم اراذل و اوباش کلاس این نظر رو دارن!!
حالا هی شما بیا و بگو تهاجم فرهنگی از جانب آمریکا!! ما خودمون با چندتا از این اساتید این فرمی میتونیم به فرهنگ آمریکا تهاجم کنیم و پدرشو دربیاریم!!
با این احوالات اساتید هیچ تعجبی نداره که مثلاً وقتی میری تو تریای دانشکده مهندسی صدای یکی از هم دانشکده‏ایهای دختر ما در حال تمرین دستگاههای موسیقی به گوش برسه!!
اصلاً مگه چه عیبی داره؟ مگه ما همگی خواهر برادر نیستیم؟!!
البته چون من ذاتاً آدم خوش بینی هستم فکر میکنم این خواهر ما فکر کرده که این پرده یه متری بین اجناس مؤنث و مذکر داخل تریا عایق صدا و حرارت و رطوبته و اصلاً قصد جلب توجه یا دوست پسر یابی نداشته!!!
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم که چقدر تعداد خواهر و برادرایی که از یه خونواده، یه شهر و یه دانشگاه و یه رشته مثل هم قبول میشن زیاد شده!!!!
تو دانشگاه که راه میری پره از این خواهر و برادرا که هی بلند بلند میخندن و یواش یواش راه میرن!!! اینا واقعاً تو خونشون هم اینقدر میخندن؟
با این تعاریف چند وقت دیگه کنار تریا و کامپیوتری و اتاق زیراکس یه دفتر ثبت ازدواج هم افتتاح میشه...
فکر کن، خیلی باحال میشه! اونوقت هرروز واسه جشن عقد دوتا از هم‏دانشکده‏ایهامون دعوت میشیم...
_(با مهریه یک جلد جزوه از همه دروس اختصاصی، هزار و سیصد و شصت و پنج عدد تقلبی در امتحانات میان ترم و پایان ترم، مشارکت در انجام پروژه پایانی، رفتن کارآموزی داماد به جای عروس!!!) آیا وکیلم؟
_با اجازه رئیس دانشگاه، رئیس دانشکده، اساتید محترم و محترمه و بدون اجازه پدر و مادرم بـ‍‍ــــــــــــــــــــــــله!!!
چقدر خوب، دیگه ماهم لازم نیست تو خوابگاه با عجله صبحونه بخوریم، مگه میشه دوتا از خواهر و برادرامون عقد کنن و به ما یه شیرینی تر هم نرسه!!!!
مثلاً مثلاً ماها آینده سازای مملکتیم...
ایران اسلامی رو قرار همین دانشجوا اداره کنن؟!!
خیلی جالبه، عجب شیر تو شیری بشه این کشور ما...
من به عنوان دانشجوی این مملکت، بعنوان آینده ساز این کشور، بعنوان یکی از اعضای قشر جوان و در حال تحصیل جامعه فریاد میزنم که به داد دانشگاهها برسید...
مگر فراموش کردید که خمینی کبیر گفت دانشگاه باید کارخانه آدم سازی باشد؟
چرا در دانشگاهی با بیش از سی‏هزار دانشجو هیئت منتظران دویست نفر عضو دارد؟
دانشگاه‏های ما اسلامی است؟
من که خبری از اسلام نمیبینم، با یک نماز جماعت و دو صفحه از روی قرآن خواندن هیچ دانشگاهی اسلامی نمیشود و نخواهد شد...



به قلم » ارمیاجون » ساعت 6:51 عصر روز چهارشنبه 87 آبان 15